جرم من چیست؟ زن بودن یا ایرانی بودن؟
"زینب اسمعیلی"
و یا شاید یک زن ایرانی بودن؟ من یک زن ایرانیم، ولی همچنان یک انسانم با حق و حقوقی مشخص، که در ایران از آن خبری نیست. انسانی گرفتار در چنگال دژخیمی که با نام عدالت و مهرورزی، دین و قانون اسلامی، تمام حقوق اولیه مرا به بی مهری و بی عدالتی مبدل ساخته است. من انسانم، انسانی که به لحاظ پوشیدن لباس رنگی و یا نپوشیدن لباسی اجباری، باید با خشونت غیرقانونی قانون، به بازداشت و آزار و اذیت و سپردن تعهد و تحریم از تحصیل و اخراج از کار و . . . روبرو شوم. من یک زنم، زن ایرانی که به خاطر حفظ و نگهداری از فرزند دلبندم، باید از حقوق قانونی خود از قبیل مهریه و تشکیل مجدد کانون خانواده و . . . محروم شوم. من یک زن ایرانیم که برای بازگویی افکارم و یا برای احقاق حقوق از دست رفته¬ام، باید از وطنم بگریزم و یا به پشت میله¬های زندان بیافتم.
زنی را می¬شناسم، زنی خوکرده با
زنجیر
زنی مأنوس با زندان
تمام سهم او اینست: نگاه سرد زندانبان
من یک زن ایرانیم، برای حفظ کودکم، از تمام حقوق خود
می¬گذرم. اکنون چه دارم؟ با مهر مطلقه بر پیشانیم.
برای حفظ شرافتم، محروم از کار در بسیاری از مشاغل. تا
به کی برای سیری شکم فرزندم، سربار خواهر و برادر و
اقوام باشم، با نگاه ترحم آمیز آنان؟
زنی با فقر می¬سازد، زنی با اشک
می¬خوابد
زنی با حسرت و حیرت، گناهش را نمی¬داند
من یک زنم، سرشار از احساس زن بودن، پر از احساس مادر
بودن، لبریز از نیاز نوازش، توجه و خواهش و تمنای خانه
و خانواده. لبریزم از عشق! دست زور پدر بر سرم،
تازیانه غیرت برادر بر پشت و شرم و حیای ایرانی در
نگاهم. بی هیچ عشقی، بی هیچ احساسی و بی هیچ شرمی،
کالایی فروخته شده¬ام به مردی برای ازدواج اجباری.
زنی را می¬شناسم من، پشیمان است
و می¬گوید: کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید: گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را
پس از من می¬کند شانه؟
من زنی ایرانیم که شاید مردی شده، نان آور خانه! تمام
عمر من این است که از سپیده دم تا شامگاه، با طفلی بر
دوش، به التماس لقمه¬ای نان، در سر چهار راهی، کنم دست
نیازم را دراز و یا حیاط خانه¬ای را، دیوار اطاقی را و
یا لباسهای چرکی را بشویم. من اما هنرمندم! هنرم اما
آمیخته با درد است، هنرم سراسر رنج و غم و ماتم است.
خریداری ندارد در ایران. من اما در صدها رشته تخصص
دارم. اما چه کنم که بالاترین تخصصم بیوه بودن است در
این بازار کار کثیف و آلوده؟
زنی در کار چون مرد است
به دستش صد تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر، جنینی در شکم دارد
من زنی ایرانیم که شاید صدایم را کسی نمی¬شنود. بغضی
در گلویم، نفسی حبس در سینه¬ام، خودم هم محبوس در
خانه¬ام. اگر بشکند بغضم، به جرم اختلال در امنیت
ملی!، جایم در زندان است. اگر نفسم در آید، سینه¬ام
چون نداها می¬شکافد از هم.
من از ماندن چه می¬بینم که از رفتن نیابم؟ در این
جامعه دیگر کسی سراغم را هم نمی¬گیرد. من از پوچ بودن،
از بیهودگی گریزانم، پس از خانه می¬گریزم.
زنی در بستر مرگ است
سراغش را که می¬گیرد؟ نمی¬دانم، نمی¬دانم
شبی در بستری کوچک، زنی آهسته می¬میرد
من زنی ایرانیم که فریاد می¬زنم با تمام وجودم. چه
دارم که بترسم؟ آواره¬ای در غربت با قلبی شکسته از
محنت و تنی خسته از درد و پایی خسته از حرکت. فریاد
می¬زنم که من هم یک انسانم، که جرمم شاید این است که
یک زنم.