بازگشت به صفحه اصلی                             

علیه تبعیض
سازمان دفاع از حقوق زن در ایران

 

 


 

 "حاضر نیستم به نام  زن به  جهنم رژیم جمهوری اسلامی برگردم"

" بدون پسرم هرگز "

 

  " مینا سلطانیان "

 

 

 

22 سال پیش وقتی 16ساله بودم، و بدلیل شرایط سخت خانوادگی تن به ازدواج به مردی دادم که هیچگونه شناختی نسبت به او نداشتم. اما ظاهرا هیچ راه حل دیگری نیز برایم باقی نمانده بود. من با اولین کسی که هیچ فرقی با دیگر خواستگارانم نداشت ازدواج کردم. و اماپس از مدت کوتاهی پس از ازدواجم حامله شدم و همزمان رفتار زن ستیزانه همسرم نیز شروع شد. همسرم فردی به ظاهر مذهبی و طرفدار رزیم جمهوری اسلامی بود و دائما و به بهانه های مختلف من را به باد کتک میگرفت. و با وسایلی از جمله زنجیرو قفل ماشین به من حمله می کرد. همسرم در هر جا و مکانی از جمله  در معابر عمومی، خیابان، و در منزل به من آسیب می رساند.

 

 هر چند شرایط برایم غیر قابل تحمل بود ولی به امید اینکه پس از تولد بچه اولمان ، همسرم دست از رفتار زن ستیزانه اش با من بر میدارد. پسرم در سال 1367 دنیا آمد. و متاسفانه پس از تولد فرزندم وضعیت زندگیم  سخت تر و بدتر شده بود. با خانواده همسرم زندگی میکردیم، آنها  از طرفداران رژیم  جنایتکار و ضد زن جمهوری اسلامی بودند، و من  هم مداوما تحت کنترل شدید و سختیری های بیدلیل و کتک کاری مداوم  شوهرم قرار داشتم. علت درگیریها میتوانست نماز جمعه باشه (من متعلق به خانواده غیر مذهبی بودم و خیلی از افرد خانواده ما سیاسی بودند وخواهرم هم در آن موقع زندانی سیاسی و در زندان اوین بسر میبرد. به هرحال درگیریهای عمدا بر سر نماز نخواندن من  و سر باز زدن از شرکت در نماز روزهای جمعه بود و همچنین طرفداری نکردن از سیاستهای رژیم  جمهوری اسلامی بود. یکی از عمده ترین مشکلات من با خانواده همسرم در چگونگی پوشیدن لباس بود. آنها می خواستند که بزور  لباسهای سیاه و چادر مذهبی  را بر تن من کنند ولی من لباسهاي با رنگهای شاد استفاده میکردم و خصوصا نسبت به رعایت حجاب مشکل داشتم. آنها از من میخواستند که در منزل با حجاب اسلامی حاضر شوم و معمولا این باعث اختلاف میان ما میشد. من در آن خانه کاملا عقب مانده و مذهبی و  زور، کاملا تنها بودم  به محض کوچکترین اعتراضی از طرف خانواده مورد فحش و ناسزا قرار میگرفتم و عکس العمل همسرم نیز همچون همیشه استفاده کتک زدن من بود.  در سال 1368 و با آزاد شدن خواهرم از زندان اوین، امید به داشتن یک زندگی بهتر برایم فراهم شد. ولی مسئله گرفتن بچه در صدر همه موضوعات قرار داشت. در تلاش برای خارج شدن از ایران بودیم که دوباره خواهرم  توسط ماموران جمهوری اسلامی دستگیر شد و بیشتر برنامه ریزی هایمان بهم خورد. خواهرم و تنها امید زندگیم از رهاي و از زندان زندگی با همسرم ، پس از سه ما ه حبس مجدد از زندان آزاد شد و وضعیت به گونه اي بود که به تنهاي مجبور به گریختن از ایران گردید.

 

 و من پس از رفتن خواهرم تلاش نمودم که بتوانم شرایط زندگی خودم را بهبود ببخشم. به اصرار همسرم فرزند دیگری نیز برایش بدنیا آوردم. در حالی که خودم تمایلی به داشتن فرزند دیگری نداشتم. پس از تولد فرزندم  شرایط زندگی من سخت تر از گذشته گردید و در اینجا بود که فهمیدم راهی بجز طلاق گرفتن و خاتمه دادن به این زندگی جهنمی برایم باقی نمانده است.  بدلیل شهادت همسایه ها در دادگاه بدلیل ضرب و شتم همسرم نسبت به من، بالاخره بعد از دو سال حکم توانستم حکم طلاق را بگیرم. و این در شرایطی بود که پسر بزرگم 8 ساله و پسر کوچکم 4 ساله بود.

 

قاضی دادگاه جنایتکار رژیم جمهوری اسلامی با توسل به قوانین ضد انسانی و سرا پا تبعیضش، نگهداری از فرزندانم به همسرم که بسیار هم بی لیاقت بود واگذار کرد و پس از جداي همسرم اجازه دیدن فرزندانم را نمیداد. هر کسی که مادر است میتواند تصور کند که لحظه های زندگی من به چه شکل گذشت. سه سال از عمر خودم رو با آشفتگی و رنج از ندیدن بچه هایم جلوی دادگاهای ظالم ایران گذراندم تا فقط امکان دیدار فرزندانم  را پیدا کنم، ولی موفق نشدم.

 

 با شرایط بد مالی و زنی تنها مشکلات دیگری دست به گریبان بودم. و در اثر فشارها ی سخت زندگی روزانه اجبارا تن به ازداوج با کس دیگری  دادم. و متاسفانه زمان زیادی نکشید که زور گو ي های همسر دومم نیز شروع شد.و برای جبران زخمی که از محروم شدن بچه هایم داشتم باردار شدم. ولی دوباره شرایط مثل قبل شده بود. با این تفاوت که بعد از مدتی فهمیدم که همسر دومم  تیز متاهل و دارا چهر فرزند است. فهمیدن این خبر برایم خیلی سنگین بود. اما  در ازدواج دوم فقط همسرم نبود که دست روی من بلند میکرد و بخودش اجازه میداد که مرا مورد ضرب و شتم قرار دهد بلکه افراد خانواده اش هم بخودشان اجازه چنین عمل غیر انسانی وحشیانه را بخودشان میدادند. همسر دومم میگفت که خدا زن رو برای فرمانبری آفریده است. به هرحال این مرتبه به  یک راه حلی فکر کردم و این که به منظور دیدن خواهرم به خارج از ایران بروم. و برای رسیدن به این هدفم به همسرم  قول دادم که برای او که علاقه مند به وضعیت صادرات ماشین بود، شرایط خارج از ایران را بررسی  کنم. بهرحال نمی دانم که چه  شد، ولی او اجازه گرفتن پاسپورت را به من داد. و من  با ویزای هلند به همراه  پسرم که تنها دلبستگی  و امید من به ادامه زندگیم بوده است را درژانویه سال 2004  از ایران خارج  و وارد کشور هلند شدیم.

 

در هلند از ترس اخراج ابتدا هویت خودم را پنهان نمودم،  ولی بعدا هویتم رو شد. و من کیس واقعی زندگیم رومطرح کردم. متاسفانه در کشور هلند نیز در وضعیت سختی بسر میبرم و در خطر اخراج به کشور ایران هستم. من حاضرم که در هرجائی در این دنیا به غیر از خاک کشورم که جانیان و حاکمان ظلم و ستمکاری حکومت میکنند زندگی کنم. خصوصا وضعیت زنان در ایران هر روز بدتر و بدتر شده. هیچ قانونی در جهت حمایت از زن و حقوقش شناخته شده نیست. زن در قوانین حوکمت اسلامی نیمی از مرد بحساب می آید. حق طلاق ندارد، حق نگه داری فرزندانش را ندارد، حق کار کردن در بیرون از منزل را ندارد، و به ندرت زنانی هستند که اجازه کار کردن در بیرون از خانه را میگیرند. اززن به عنوان وسیله اي برای بچه داری و کار در خانه و آشپزخانه نگریسته میشود. زن به عنوان بخشی از کالای مرد به حساب می آید،  و در قوانین اسلامی حاکمه از کمترین حق حقوق انسانی بهره مند نیست. موارد ذکر شده تنها  گوشه هاي از مشکلات زنان در ایران است.

 

 در حال حاضر  در کمپ مخصوص برگشت به ایران هستم که از دهم مارس به آنجا منتقل شدم. هر روز بازجوبی و فشار برای اینکه خودم داوطلبانه به ایران برگردم، زندگی وهستی ام را شکنجه وار تحت فشار قرار میدهد. با وجود این شکنجه و این فشارها راهی برای برگشت به ایران را ندارم. هر زن و انسان آزاده ای میداند که من راهی جهت برگشت به ایران را ندارم. من نمیتوانم به ایرانی که قوانین ظالمانه و غیر انسانی در آن حاکم است برگردم. بارها به این فکر کردم که اگه خودشان من را به زور برگردانند حتما به زندگی خودم خاتمه میدهم. علیرغم زندگی سختی که داشتم ، عاشقانه زندگی رو دوست دارم ولی با چه شراطی و تحت چه شرایطی؟

 

 راستی آیا این انسانی است که زنی به  دلیل تولد در ایران  و به جرم زن و مادر  بودن به خاتمه دادن به زندگی خودش فکر کند؟ تنها خواسته من فقط زندگی با پسرم  و در جائی بدون قوانین غیر انسانی  و نا برابر و  حکومت ضد زن جمهوری اسلامی است..

 

 

زنده باد آزادی و برابری ـ زنده باد آزادی زن ـ مرگ بر حکومت آپارتاید جنسی ایران

 

 

مینا سلطانیان

کمپ تراپل هلند

 

 


بازگشت به صفحه اصلی